نیاز به رهبر و دلیل راه
در داستان حضرت موسی و خضر( علیهم السلام ) چه درسهایی وجود دارد؟
1- پيدا كردن رهبرى آگاه و فرزانه، و بهره گيرى از علم و اخلاق او اهمّيّت بسیاری دارد.
2 ـ در كارها نبايد عجله كرد، چرا كه بسيارى از امور، نياز به فرصت مناسب دارد.
3 ـ حوادثى كه در اطراف ما رخ مى دهد ممكن است چهره اى در ظاهر و چهره اى در باطن داشته باشند؛ هرگز نبايد عجولانه قضاوت نمود.
4 ـ شكستن پيمانهاى معنوى بطور مكرّر، ممكن است انسان را براى هميشه از فوائد و بركاتى محروم سازد!
پاسخ تفصیلی: مساله انتخاب معلّم و استاد و دلیل راه در مسیر تربیت نفوس و سیر و سلوک الى اللّه به حدّى اهمّیّت دارد که گاه انبیاى الهى، در مقطع خاصّى نیز مامور به این انتخاب مى شـدند.
داستان خضر و موسى(علیهما السلام) در سوره کهف در قرآن مجید که داستانى بسیار پر معنى و پرمحتوا است، چهره اى از این انتخاب است.
موسى(علیه السلام) مامور مى شود که براى فرا گرفتن علومى اخلاقى، نزد پیامبر و عالم بزرگ زمانش که قرآن از او به عنوان «عَبدٌ مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَّدُنّا عِلْماً»(بنده اى از بندگان ما كه او را مشمول رحمت خود ساخته و از سوى خود علم فراوانى به او تعليم داده بوديم(سوره کهف، آیه 65)) یاد کرده است، برود.
او بار سفر را بست و به سوى جایگاه خضر با یکى از یارانش به راه افتاد؛ حوادث اثناء راه بماند، هنگامى که به خضر رسید، پیشنهاد خود را با آن معلّم بزرگ، مطرح کرد؛ او نگاهى به موسى(علیه السلام) افکند و گفت: «باور نمى کنم در برابر تعلیمات من، صبر و شکیبایى داشته باشى!» ولى موسى(علیه السلام) قول شکیبایى داد.
سپس سه حادثه مهم یکى بعد از دیگرى اتّفاق افتاد؛ نخست سوار بر کشتى شدند و «خضر» اقدام به سوراخ کردن کشتى کرد که بانگ اعتراض موسى بر خاست، و خطر غرق شدن کشتى و اهلش را به خضر گوشزد نمود؛ ولى هنگامى که خضر به او گفت: «من مى دانستم تو، توان شکیبایى ندارى! موسى از اعتراض خود پشیمان گشت و سکوت اختیار کرد، چرا که قرار گذاشته بود لب به اعتراض نگشاید تا خضر خودش توضیح دهد.
چیزى نگذشت در مسیر خود به نوجوانى برخورد کردند «خضر» بى مقدّمه اقدام به قتل او کرد! منظره وحشتناک کشتن این جوانِ ظاهراً بى گناه، موسى(علیه السلام) را سخت از کوره به در برد، و بار دیگر تعهّد خود را فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود، اعتراض شدیدتر و رساتر از اعتراض نخستین، که چرا انسان بى گناهو پاکى را بى آن که مرتکب قتلى شده باشد کشتى؟ به یقین این کار بسیار زشتى است!
براى دومین بار، خضر پیمان خود را با موسى(علیه السلام) یاد آور شد و به او گفت اگر بار سوم تکرار کنى همیشه از تو جدا خواهم شد؛ موسى فهمید که در این مورد سرّ مهمّى نهفته است و سکوت اختیار کرد تا خضر خودش بموقع توضیح دهد.
چیزى نگذشت که سومین حادثه رخ داد؛ آن دو وارد شهرى شدند، مردم شهر حتّى حاضر به پذیرایى مختصر از آنان نشدند، ولى خضر(علیه السلام) به کنار دیوارى که در حال فرو ریختن بود رسید، آستین بالا زد و از موسى نیز کمک خواست تا دیوار را مرمّت کند، و از فرو ریختن آن مانع شود؛ باز موسى(علیه السلام) پیمان خود را به فراموشى سپرد و به معلّم خویش اعتراض کرد که آیا این دلسوزى در برابر آن بى مهرى منطقى است؟ اینجا بود که خضر اعلام جدایى از موسى(علیه السلام) نمود، چرا که سه بار پیمان شکیبایى را که با خضر داشت شکسته بود؛ ولى پیش از آن که جدا شوند، اسرار کارهاى سه گانه خود را براى او برشمرد و پرده از آن برداشت.
در مورد کشتى گفت: پادشاهى ظالم و جبّار، کشتی هاى سالم را غصب مى کرد و من کشتى را معیوب ساختم تا مورد توجّه او قرار نگیرد؛ زیرا کشتى تعلّق به گروهى از مستضعفان داشت و وسیله ارتزاق آنها را تشکیل مى داد.
جوان مقتول فردى کافر و مرتد و اغواگر بود و مستحقّ اعدام، و بیم آن مى رفت که پدر و مادرش را تحت فشار قرار دهد و از دین خدابیرون برد.
و امّا آن دیوار متعلّق به دو نوجوان یتیم در آن شهر بود، و زیر آن گنجى متعلّق به آنها نهفته بود؛ و چون پدرشان مرد صالحى بود، خدامى خواست این گنج را براى آنها حفظ کند؛ سپس به او فرمود که من این کارها را خود سرانه نکردم؛ همه به فرمان پروردگار بود!
در اینجا موسى(علیه السلام) از خضر جدا شد، در حالى که کوله بارى از علم و آگاهى و اخلاقرا همراه خود مى برد.
او به خوبى درسهاى زیر را از مکتب آن معلّم بزرگ و مربّى اخلاق فرا گرفت:
1 ـ پیدا کردن رهبرى آگاه و فرزانه، و بهره گیرى از علم و اخلاقاو تا آن حد اهمّیّت دارد که پیامبر اولوا العزمى همچون موسى ـ بطور نمادین ـ مامور مى شود که راه دور و درازى را براى حضور در محضر او، و اقتباس از چراغ پر فروغش، بپیماید.
2 ـ در کارها نباید عجله کرد، چرا که بسیارى از امور، نیاز به فرصت مناسب دارد؛ گفته اند: «اَلاُْمُورُ مَرْهُونَهٌ بِاَوْقاتِها!».
3 ـ حوادثى که در اطراف ما رخ مى دهد ممکن است چهره اى در ظاهر و چهره اى در باطن داشته باشند؛ هرگز نباید به چهره ظاهرى رویدادهاى ناخوشایند قناعت کرد و عجولانه قضاوت نمود؛ بلکه باید ماوراى چهره هاى ظاهرى را نیز از نظر دور نداشت.
4 ـ شکستن پیمانهاى معنوى بطور مکرّر، ممکن است انسان را براى همیشه از فواید و برکاتى محروم سازد!
5 ـ حمایت از مستضعفان، خیرخواهى یتیمان و مبارزه با ظالمان و کافران اغواگر، وظیفه اى است که هر بهایى را مى توان در برابر آن پرداخت.
6 ـ انسان هر قدر عالم و آگاه باشد، نباید به علم و دانش خویش مغرور گردد و تصّور کند ماوراى علوم او علوم دیگرى نیست؛ چرا که این تصوّر او را از رسیدن به کمالات بیشتر باز مى دارد.
7 ـ خداوند بزرگ در این عالم هستى، ماموران ویژه اى دارد که آنها را بى سروصدا به یارى بندگان مظلوم و با اخلاص مى فرستد، تا از طرق مختلف آنان را یارى کنند، و اینها از الطاف خفیّه الهیّه است که هر انسان با ایمانى مى تواند در انتظار آن باشد .
این داستان خواه جنبه آموزش واقعى براى موسى(علیه السلام) داشته باشد و یا جنبه سرمشق براى دیگران، هر چه باشد، در مورد الگو گیری تفاوتى نمى کند.
کوتاه سخن این که: نیاز به رهبر و دلیل راه در طریق افزایش علم و تهذیب نفوس نیازى است حتمى و غیر قابل انکار!