نفرین امام سجاد(ع) در حق حرمله
به گزارش مشرق و به نقل از فارس، حجتالاسلام والمسلمین ابوفاضل رضوی اردکانی نویسنده کتاب «ماهیت قیام مختار بن ابی عبید
ثقفی» با تکیه بر روایات معتبر، اقوال و نظریات علمای بزرگ اسلام و کمکگرفتن از علم رجال و تاریخ، با روش نقد و تحلیل و جرح
و تعدیل، ابعاد شخصیتی مختار ثقفی را به صورت همهجانبه بررسى کرده و ثابت کرده است که او مردى پاک، فداکار، معتقد به امامت
ائمه هدى(ع) بوده و قیامش با اذن و اجازه و رضایت کامل امام معصوم و دخالت مستقیم اهل بیت پیامبر(ص) همراه بوده است. در این
کتاب ـ که از مطالب مستند و مستدل بهره برده و از پرداختن به مطالب موهون و افسانهگونه، مانند بعضى از مقاتل و مختارنامهها
پرهیز کرده ـ روشن شده است که مختار نه کیسانى بوده و نه بنیانگذار این مکتب است و نه ادعاى باطل داشته، بلکه کلیه این اتهامات ازجانب دشمنان اهل بیت(ع) و راویان و مورخان وابسته به طاغوت مطرح شده است. در ادامه بخشهایی از این کتاب را مرور میکنیم.
شیخ طوسی، در «امالی» مینویسد: منهال بن عمرو -از شیعیان و یاران امام سجاد(ع) است- گفت: پس از زیارت خانه کعبه، از مکه
عازم مدینه شدم و خدمت امام سجاد(ع) رسیدم. امام، از من پرسید: منهال! از حرمله بن کاهل اسدی چه خبر؟ عرض کردم: هنگامی که
از کوفه آمدم، زنده بود، دیدم امام(ع)، هر دو دستش را به دعا بلند کرد و چنین فرمود: «اللهُمَّ اَذِقْةُ حَرَّ الْحَدید، اللُّهمَّ اذِقْهُ حَرَّ الْحَدید، اللُّهمَّ
اَذِقْهُ حَرَّ النّار»، خدایا، سوزش تیغ را به او بچشان، خدایا سوزش تیغ را به او بچشان، خدایا سوزش آتش را به او بچشان.
ابومخنف از امام باقر(ع) نقل میکند: «هنگامی که علیاصغر، در دامن پدر هدف تیر حرمله واقع شد، امام حسین(ع) دشمن را نفرین
کرد و فرمود: «… و انتقم لنا من هولاء الظالمین» خدایا انتقام ما را از اینها بگیر.
منهال گوید: «پس از زیارت، از مدینه عازم کوفه شدم، هنگامی که به کوفه رسیدم، مختار مشغول قلع و قمع قاتلان کربلا بود. من قبلاً با
مختار رفاقت قدیمی داشتم؛ چند روزی در خانه، برای دید و بازدید مردم نشستم و پس از آن به قصد دیدار با مختار، سوار بر مرکبم شدم
و به سوی او شتافتم.
او را در خارج از خانهاش با گروهی دیدار کردم، گویا به مأموریتی میرفتند. تا چشم مختار به من افتاد، گفت: ها، منهال، چطور تا به
حال به دیدن ما نیامدی؟ و برای تبریک و تهنیت به خاطر پیروزی و حکومت ما سری به ما نزدی؟ و ما را در قیام همراهی نکردی؟!
منهال گوید: به او گفتم: امیر! من به سفر حج رفته بودم و حال خدمت رسیدم، آنگاه همراه او راه افتادم و از اوضاع صحبت میکردیم تا
به محله «کناسه» رسیدیم. مختار در آنجا ایستاد و گویی منتظر بود و به نقطهای مینگریست، به او خبر داده بودند که اینجا مخفیگاه
«حرمله» است، سپس تعدادی از افرادش را به جستجوی حرمله، گسیل داشت و خود همانجا ماند.
دیری نگذشت که مأموران با تاخت برگشتند و با خوشحالی فریاد زدند، بشارت ای امیر! «حرمله» دستگیر شد. عدهای، فردی را
کشانکشان نزد مختار آوردند، آری خودش بود، حرمله قاتل سنگدل علیاصغر».
تا چشم مختار به قیافه وحشتزده حرمله افتاد، به او نگاه تندی کرد و گفت: «اَلْحمدُلله الذیَّ مَکَنّنی مِنْکَ» خدای را شکر که به چنگم
افتادی! و بلافاصله فریاد زد: «جلاد! جلاد!»، جلاد که آماده و حاضر بود گفت: بفرمایید قربان.
مختار دستور داد: اول دو دستش را بزن!
جلاد بلافاصله با ضربتی سخت دو دست نحس او را افکند (آری این همان دو دستی بود که با یکی کمان، را میگرفت و با دیگری تیر را
و یک بار گلوی طفل بیگناه امام حسین(ع) و یک بار، چشم اباالفضل و یک بار قلب امام حسین(ع) را هدف قرار داده بود، آری این دو
دست پلید باید قطع میشد)، سپس فریاد زد: دو پایش را نیز قطع کن! و جلاد، فرمان را اجرا کرد.
جسد بیدست و پای حرمله، در خون کثیفش غوطه میخورد که باز مختار صدا زد: آتش، آتش. و بلافاصله، چوبهای نازکی را روی
جسد انداختند و آتش زدند و جسد آن جنایتکار همچنان میسوخت.